وب سایت رسمی رضاقاسمی
محبت را هرگز نمیشه گدایی کرد محبت را همیشه درکنارت جستجو خواهم کرد خواهی بفهمی یا نفهمی خواهی بفهمی یا نفهمی خواهی بفهمی یا نفهمی خواهی بفهمی یا نفهمی خواهی بفهمی یا نفهمی
ماها کلا تو هرسمتی باشیم الان دانشجو باشیم وفردا مشخص نیست کجا قرار میگیریم امروز وضعمون خوبه و فردا مشخص نیست چطوریه امروز می خندیم و فردا مشخص نیست آیا میتونیم مثل امروز بخندیم امروز یه نفر به تمسخر می گیریم وفردا رو نمیدونیم که ایا کسی مارو به تمسخر نمیگیره امروز درس می خونیم میشیم شاگرد اول و به خودمو میگیم دمت گرم واقعا گل کاشتی آیا واقعا فردا توزندگیمون شاگرد اول هستیم؟ امروز قرض میگیریم و فردا یادمون میره که قرضمون رو ادا کنیم امروز دل یکی رو می شکنیم و به خودمون میگیم بابا ولش کن ادم نبود که من بخوام براش فکر کنم غافل ازاینکه فردا روز همین اتفاق برعکسش واسمون قطعا اتفاق خواهد افتاد امروز به یکی تهمت می زینم ویقین داریم که طرف مورد نظرمون این کارو کرده وفردا شرمسار و پیشمون میشیم امروز دل میزینم و به دریا حرف دلمون رو میزنیم فرداش اون چیزی که فکر میکردیم نبوده و غصه میخوریم امروز راست میگیم و فردا با دروغ مواجه میشیم امروز درسمون پاس نمیشه و فردا روز مشروط میشیم امروز به انتهای خط میرسیم و فکر میکنی آخر خطیم دیگه باختیم اما هنوز وقت اضافه ای هست امروز واجباتمون رو به حساب کار و مشغله ودرس به جا نمیاریم و فردا به فکرش میفتیم که دیگه فرصتی واسه جبرانش نیست امروز دنیامون همش میشه پول و فردا همش میشه حرص امروز غروبمون میشه دلگیر و فردا طلوع خورشید یه نفسه دوباره ست امروز تنگه تنگ میشیم از غروب خورشید و فردا یه امید دوباره ست امروز می خندیم و می گیم بی خیال دنیا ، دنیا دوروزه فردا رو کی دیده بخند اما فردا مثله امروز مون نیست امروز زند هایم و نفس می کشیم و فردا حبس توقفس میشیم اه می کشیم امروز دلمون پرازدست ادماست وفردا میخندیم به دیروز مون امروز یکی مارو شکست میده و فردا مامیشیم پیروز میدون امروز امروزه و فردا فردا نوشته می ناز خیلی بده که تومسیر پر تلاطم زندگی سرراهت یه کسی قرار بگیره و تو با تمام وجودت دوستش داری اما اون نسبت به تو بی تفاوته و دربرابر دوست داشتن تو مقاومت میکنه نویسنده: می ناز (رضا قاسمی) من قصه هایم را برای تو می نویسم برای تو که جنست نه رنگ ریاست و نه ریا رنگه تو برای تو که نفست عطر گل یاس داره وارمغانی از تازه شدن ، بارور شدن احساس درتو گویی نمودی از دشت شقایق هاست و سرآینده کلامت قوت بازوی من است نویسنده (رضاقاسمی) هرروز ماآدما یه روزه دیگه ست نه سیر میشیم نه میدونیم که چه وقت میایم و میریم وقتی اولین بار تو سیمای رنگین چشم به چشماش افتاد برق عجیبی رو احساس کردم فکر کردم دارم خواب میبینم اما نه خوش بود همون کسی که مدتها چهره شو تو خوابم دیده بودم باخودم گفتم این یه خوابه که داره منو اذیت می کنه یه صدای انگار تو گوشم زمزمه میکردو می گفت نه عزیزم این خود خوشه رقتم جلو دلم لرزید باخودم گقتم اخه مگه میشه اینقدر تشابه باشه با اونی که مدتها رویای هر شبه من بوده اومدم بگم اما باز ترسیدم که از حرفام چیزی نفهمه ومنو به تمسخر بگیر فکر کنه که دارم باهاش شوخی میکنم یه کم به خودم امید دادم گفتم صبر کن بلاخره یه روزی میرسه که بتونی بری جلو و باهاش حرف برنی ادامه دارد..... رمان قصه زندگی از رضاقاسمی یادش بخیر وقتی دلم می گرفت میرفتم کنارش می نشستم واسش آواز میخوندم یادش بخیر وقتی دلش می گرفت می گقت بیا کنارم بشین واسم بخون یادش بخیر وقتی صدامو می شنید یه ریز گریه میکرد ومنم به دنبال اشکاش گریه می کردم یادش بخیر دلامون ساده بودنند وبی کینه اما حالا عوض شده بازی سرنوشت اگه گریه کنم اگه بعض گلمو فشار بده انگار نه انگار که من همون ادمم همون کسی که وقتی صدامو می شنید مثل برق بهار به سمتم میومدو وقتی کنارم می نشست همه دردای عالم یادم میرفت پس چی شد که اینجوری شد این شده رسمه زمونه امیدوارم یه روزی قدرمو بدونه که وقتی یادم میوفته یادش بمونه که من کی بودم برگرفته از کتاب دردل های می ناز قسمت اول شب به نیمه نزدیک است و دل بی قرار تر از همیشه برای تو ، تسکینی برایش ندارم و نه مداوایی ! بد گونه تشنه عطر نفسه های توست ، دلم می خواهد اگر حتی جرعه ای هم نفس می کشم در پیشگاه نفسهای عطرانی تو باشد ، می خواهم اگر نفسی پایین و بالا می رود در نوازش دستها و در پناه شانه های تو باشد . نمی دانم چه عادتیست که هر روز چشمهایم شوق دیدارت را دارد و آن سان که نظری بر تو ندارد ، نظر به غیر نمی اندازد. گل من، قلبت را، به خداوند سپار... آن همه تلخی و غم، این همه شادی و ایمانت را... گاهی از عشق گذر کن و دلت را، بسپار خدا قول نداده آسمون هميشه آبی باشه و باغ ها پوشيده از گل
بلکه باید گدای محبت بود
عشق را نمیشه همیشه بدست آورد بلکه
راه به عشق رسیدن راباید جستجو کرد
ثروت داشتن مهم نیست
بلکه راه رسیدن به ثروت راباید پیداکرد
بین بودن و نبودن یک نون فاصله است
اما بودن کجا و نبودن کجا
حال بگو تو کجایی و من کجا ؟....
می ناز
عشق را درکنارت درک خواهم کرد
دوست داشتنت را از صمیم قلب آرزو دارم
زندگی را در تو خلاصه خواهم کرد
ودرآخر تورا خواهم فهمید
می ناز
فکر میکنی که این همونی که باید باشه نیست چون از رفتارش این رو می فهمی
پس رو به آسمون میکنی میگی خدا این کی بود سراهم قراردادی و باتمام علاقه ای که داری ازش دور میشی
وقتی دور میشی تازه اون جای خالیتو احساس می کنه و میاد که پیدات کنه
اما اگه این بار دیدیش مثله قبل بهش محبت نکن این بار بزار اون بگه چقدر دوست داره
این عشق دومش پایداره
حالا دستاتو بلند کن و بگو خدایا میدونستم اما نمیدونستم این همون قسمته منه
من قصه هایم رابرای تو می نویسم
وحریر چشمهایت تلالو نور امید
من قصه هایم را برای تو می نویسم
فقط برای تو
قول نداده زندگی هميشه به كامت باشه
Power By:
Reza Ghasemi |